!من كه آبي نبودم |
Wednesday, December 31, 2003
فصلي تازه، براي آغازي دوباره
08-08-1378 (0) comments ....................................................................................................................................................... Saturday, December 27, 2003 فصل دوم : در برابر باد
(0) comments ....................................................................................................................................................... Wednesday, December 24, 2003 قصهها به پايان نميرسند.
گيس گلابتون , ساعت
1:18 PM
راويان، قصهها را ميكشند! شايد وظيفهايست تشكر از همه كساني كه در اين چند ماه با من بودند و با نظرها خود مرا نشويق به ادامه داستان كردند. و شايد تنها هديهاي كه مي توان به دوستان ناديده داد! پس تشكر از : گلابتون عزيز كه در ابتدا كنارم بود اكنون قطعا درگير مشكلات زندگي و فراموشي گذراي حاصل از آن. سوفياي خوب كه فرسنگها دوري هم دوستي را خاطرش نبرد. شقايق، كه از خواندن دستنوشتههايم دلتنگ ميشد. آبي و نوشتههايش كه از روي لطف و دلداري بود. ديوونه و ديوانگيهاي عاشقانهاش كه آن را در بلاگش خواهيد يافت. كيمياي عزيز كه نظرها و حمايتش را فراموش نخواهم كرد. ايمان و شوخيهايش. هليا و پرند عزيز كه در همه بلاگهايم همراه من هستند. ياسي عزيز كه فقط لبخند ميزد! عزيزم دريا، كه بيشترين لطف را به من داشت و در بدترين و بهترين لحظههايم در كنارم بود. شاهان و سارا و حسن از شمال كه با شوخيهاي گاه وبيگاه ، لبخند به لبان همه آوردند. و دوستان انتهاي راه شهياد و آهو و كيوان و فانيك و مامان و بابا و دخترشون و عادل و مهسا ونورهود و cute_l3uttefly و nc و آتش و دختر لر و بامزي و نيلبك و هستي و بهنام به همراه اظهار لطفهاي بيكرانشان. و دوستاني كه در معرفي من كوشيدند. و همه دوستان ديگري كه بي غرض و بي نظر، از قلم افتادهاند. (0) comments ....................................................................................................................................................... Saturday, December 06, 2003 فرصتي كوتاه براي تعمقي دوباره!
گيس گلابتون , ساعت
3:36 PM
ايستادن در بين فصول! در نقطه اوج فصلي خزان زده و پاييزي! من پرتره ميكشم! نويسنده نيستم! فقط نقاشي ميكنم! دوراني از كودكيم را! رو به آينه نشستهام! تخيل نميكنم، دروغ نميبافم، هر آنچه ميبينم ميكشم. و تو! خواننده نه، كه بينندهاي. ... آري! استراحتي كوتاه براي من تا ورق پارههايم را گرد آورم و فصل تازهاي آغاز كنم ... و براي شما تا كه هر چه تا به امروز خواندهايد و انديشيدهايد، با من، در ميان گذاريد. (0) comments ....................................................................................................................................................... Wednesday, December 03, 2003 ... و سرانجام، پايان باران مرا به ياد قصههاي تلخ و بيسرانجام مياندازد. قصههايي كه در آن فراوانند بازيگراني كه عاشقانه به هم مهر ميورزند، ايثار ميكنند و عهد ميبندند كه حتي لحظهاي بيياد هم نپايند و نمانند ... و باران هميشه لحظه دلگير جداييست.
* * * پيش از پايان لازم ميدانم عذر بخواهم از آن تندي شبانهاي كه با تو داشتم و توضيحي اضافه كنم به آنچه گفتهام:
* * * … و مجموعهاي كه به تو تقديم ميكنم شايد تنها يادگاري ماندني از من، و از اين روزهاي خوش بربادرفته باشد كه
پايان 26-06-1378 اما آن كه تصميم ميگرفت، سرنوشت بود! (0) comments .......................................................................................................................................................
|