!من كه آبي نبودم




Monday, March 15, 2004

اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم.
اي دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب.
اي دريغ از ما اگر كامي نگيريم از بهار.
نرم نرمك مي‌رسد اينك بهار.
خوش به حال روزگار.

سال نو مبارك!



(0) comments

.......................................................................................................................................................

Sunday, March 07, 2004

چهل‌ و پنج‌امين‌ يادداشت



در يك‌ سو تويي‌، به‌ طراوت‌ شاخه‌ گلي‌ و سادگي‌ و پاكي‌ كاغذي‌ سپيد، سلامي‌ به‌ جامعه‌ و آغاز ...
و در سوي‌ ديگر منم‌، سر در گريبان‌ به‌ خود مشغولم‌ و با هر چه‌ كه‌ دارم‌ خانه‌اي‌ مي‌سازم‌.
در آن‌ سو تويي‌ كه‌ سلامت‌ را صدها سلام‌ پاسخ‌ گفت‌ و آمدنت‌ را تهنيت‌ و تو خندان‌ از اين‌ همه‌ استقبال‌ ...
و در اين‌ سو منم‌، به‌ كار خود مشغول‌، خانه‌اي‌ مي‌سازم‌.
در سويي‌ دورتر تويي‌، آشنايي‌ و هزاران‌ يار شيرين‌ كلام‌ و زيباروي‌ ...
و در اين‌ سو ...، مرا به‌ كار ديگران‌ كاري‌ نيست‌. خانه‌ خود را مي‌سازم‌.
در سويي‌ دورتر از قبل‌ تويي‌، با ياراني‌ فراري‌ و دوستاني‌ نو رسيده‌. با طراوتي‌ رفته‌ از گونه‌ها، بي‌ نجابتي‌ آمده‌ در جايش‌ ...
در اين‌ كومه‌ دور، هنوز منم‌، بي‌توجه‌ و لجباز، فقط خانه‌ام‌ را مي‌سازم‌.
گويا اين‌ خانه‌ ساختن‌ را تمامي‌ نيست‌.
در اين‌ سوي‌ نزديك‌ باز تويي‌، غمگين‌ از ياران‌، تنها و سر در گريبان‌، با خشمي‌ آشكار و نهان‌، پايكوبان‌ ...
در اين‌ سو، هنوز اين‌ تنها خانه‌اي‌ مي‌سازد.
و در سويي‌ كاملا نزديك‌ تويي‌، خسته‌ و نالان‌، در جستجوي‌ آشنايي‌ مهربان‌، افتان‌ و خيزان‌ ...
در اين‌ سو منم‌، كه‌ سر در گريبان‌ فقط خانه‌ خود را مي‌سازم‌.
در سويي‌ به‌ من‌ نزديك‌ و از خود دور، تو را مي‌بينم‌. افتاده‌، غمگين‌ و پژمرده‌، بي‌‌دستي‌ براي‌ ياري‌، بي‌ كوششي‌ براي‌ ايستادن‌ و ماندن‌، غافل‌ از همه‌ آن‌ نيرنگها و پذيراي‌ نيرنگ‌ فرداها، بي‌ نگاهي‌ به‌ زير، هنوز پاي‌ مي‌كوبي‌ و ...
"آهاي‌ ...! هر چه‌ مي‌خواهي‌ بكن‌، خانه‌اي‌ كه‌ ساخته‌ام‌ را خراب‌ نكن‌!"



17-03-1379


... و زندگي، هزارباره ساختن خانه‌هايي است كه من و تو كودكانه ويرانشان مي‌كنيم.
اما ... من هميشه بي نگاهي به واقعيتهاي اطرافم، خانه خود را ساخته‌ام.



(0) comments

.......................................................................................................................................................

Saturday, March 06, 2004

چهل‌ و چهارمين‌ يادداشت



به‌ گذشته‌ مي‌انديشم‌. من‌، هميشه‌ در خلوت‌ خود به‌ گذشته‌ مي‌انديشم‌. به‌ از دست‌رفته‌ها مي‌انديشم‌ و به‌ دست‌آمده‌ها.
به‌ شادي‌هايي‌ مي‌انديشم‌ كه‌ با كلامي‌ و ندايي‌ و تبسمي‌ جان‌ مي‌گرفتند و امروز، آن‌ صدا و آن‌ كلام‌ را ديگر توان‌ آفرينش‌ شادي‌ نيست‌.
به‌ شعف‌ ناشي‌ از ديداري‌ مي‌انديشم‌ كه‌ سادگي‌ و كودكي‌ را با هم‌ داشت‌ و امروز به‌ بزرگسالي‌ كه‌ تلخي‌ حوادث‌ را زنده‌ مي‌كند.
به‌ يادگاراني‌ حك‌ شده‌ بر كاغذ مي‌انديشم‌ كه‌ يادي‌ بودند از نشاط زندگي‌ و امروز صفحه‌اي‌ مانده‌ است‌ خالي‌ و كدر كه‌ هيچ‌ قلمي‌ را ياراي‌ نقش‌ بستن‌ بر آن‌ نيست‌.
من‌ به‌ ياراني‌ رفته‌ مي‌انديشم‌ و عبرتي‌ نگرفته‌ از ايام‌ كه‌ چون‌ به‌ امروز رسيديم‌ نه‌ ياري‌ مانده‌ است‌ و نه‌ آموخته‌اي‌ كه‌ ما را به‌ كار آيد.
به‌ سبزي‌ زندگي‌ و گرماي‌ محبتي‌ پدرانه‌ مي‌انديشم‌ كه‌ روزي‌ در دستان‌ ما بودند و امروز فقط حاصل‌ حقيقتي‌ تلخ‌ است‌ كه‌ ناگفته‌ و نانوشته‌ مي‌آموزد كه‌ سرسبزي‌ زندگي‌ حاصل‌ كوررنگي‌ كودكي‌ ما بود.
به‌ حاصل‌ سالها محبت‌ و راستي‌ مي‌انديشم‌ كه‌ چون‌ جوانه‌اي‌ سبز همه‌ دشت‌ زندگي‌ را سبزي‌ مي‌داد و امروز شوره‌زاري‌ باقيست‌ و ما حيران‌ در انديشه‌ اين‌ بلاي‌ زندگي‌ كش‌.
به‌ خانه‌اي‌ مي‌انديشم‌ به‌ بزرگي‌ ما و طراوت‌ تو كه‌ بازمانده‌ چون‌ مخروبه‌اي‌ به‌ كوچكي‌ تو و حسادت‌ من‌.
به‌ ديروز مي‌انديشم‌ و فرداي‌ ديروز كه‌ پر از اميد بود براي‌ امروز بهتر و به‌ امروز مي‌انديشم‌ كه‌ فرداي‌ ديروز است‌ و تلخ‌ مي‌گريم‌ كه‌ چه‌ اميد به‌ فرداي‌ امروز.
من‌ هميشه‌ مي‌انديشم‌. به‌ ديروز مي‌انديشم‌ ... من‌ هميشه‌ به‌ ديروز مي‌انديشم‌.



17-03-1379




(0) comments

.......................................................................................................................................................

Wednesday, March 03, 2004

چهل‌ و سومين‌ يادداشت



بسيار دانسته‌ايم‌ و بسيار خوانده‌ايم‌ و بسيار پيموده‌ايم‌.
اينگونه‌ نبوده‌ است‌؟!
بسيار بر سر و روي‌ آرزوهايمان‌ كوبيده‌ايم‌ و بسيار از آنها مدد جسته‌ايم‌ و بسيار كاخ‌ شيشه‌اي‌ روياها را از نو ساخته‌ايم‌.
اينگونه‌ نبوده‌ است‌؟!
من‌ و تو در دو خانه‌ايم‌، روبه‌روي‌ هم‌، در يك‌ صفحه‌ شطرنج‌! تو سياهي‌ و من‌ سپيد. و يا شايد تو سپيدي‌ و من‌ سياه‌. چه‌ فرق‌ دارد؟ من‌ و تو از دو جنسيم‌ و دو رنگ‌ متفاوت‌! رو در روي‌ هم‌!
گاه‌ چون‌ دو اسب‌ شطرنج‌ از روي‌ هم‌ مي‌پريم‌ و گاه‌ چون‌ دو سرباز راه‌ هم‌ را سد مي‌كنيم‌ و گاه‌ همچون‌ دو شاه‌ هرگز به‌ هم‌ نزديك‌ نمي‌شويم‌. يا كه‌ وزيريم‌ و از دور براي‌ هم‌ رجز مي‌خوانيم‌ و تهديد مي‌فرستيم‌.
هر چه‌ هستيم‌ در دو خانه‌ايم‌، نه‌ در يك‌ خانه‌. هر چه‌ هستيم‌ رو در روي‌ هم‌ايم‌ نه‌ در كنار هم‌. هر چه‌ هستيم‌ گريزان‌ از هم‌ايم‌ نه‌ پشت‌ و پناه‌ هم‌.
نبايد بدانيم‌ چرا؟



17-03-1379




(0) comments

.......................................................................................................................................................

Home