چهل و چهارمين يادداشت
به گذشته ميانديشم. من، هميشه در خلوت خود به گذشته ميانديشم. به از دسترفتهها ميانديشم و به دستآمدهها.
به شاديهايي ميانديشم كه با كلامي و ندايي و تبسمي جان ميگرفتند و امروز، آن صدا و آن كلام را ديگر توان آفرينش شادي نيست.
به شعف ناشي از ديداري ميانديشم كه سادگي و كودكي را با هم داشت و امروز به بزرگسالي كه تلخي حوادث را زنده ميكند.
به يادگاراني حك شده بر كاغذ ميانديشم كه يادي بودند از نشاط زندگي و امروز صفحهاي مانده است خالي و كدر كه هيچ قلمي را ياراي نقش بستن بر آن نيست.
من به ياراني رفته ميانديشم و عبرتي نگرفته از ايام كه چون به امروز رسيديم نه ياري مانده است و نه آموختهاي كه ما را به كار آيد.
به سبزي زندگي و گرماي محبتي پدرانه ميانديشم كه روزي در دستان ما بودند و امروز فقط حاصل حقيقتي تلخ است كه ناگفته و نانوشته ميآموزد كه سرسبزي زندگي حاصل كوررنگي كودكي ما بود.
به حاصل سالها محبت و راستي ميانديشم كه چون جوانهاي سبز همه دشت زندگي را سبزي ميداد و امروز شورهزاري باقيست و ما حيران در انديشه اين بلاي زندگي كش.
به خانهاي ميانديشم به بزرگي ما و طراوت تو كه بازمانده چون مخروبهاي به كوچكي تو و حسادت من.
به ديروز ميانديشم و فرداي ديروز كه پر از اميد بود براي امروز بهتر و به امروز ميانديشم كه فرداي ديروز است و تلخ ميگريم كه چه اميد به فرداي امروز.
من هميشه ميانديشم. به ديروز ميانديشم ... من هميشه به ديروز ميانديشم.
17-03-1379