!من كه آبي نبودم




Monday, October 11, 2004

پنجاهمين‌ يادداشت‌



نوشتن‌ براي‌ من‌ مرهم‌ نيست‌! نوشتن‌ براي‌ من‌ سرباز كردن‌ دملهاي‌ چركين‌ نفرت‌ است‌ كه‌ گاه‌ به‌ آرامي‌ و گاه‌ با سر و صدا و طوفاني‌ بيرون‌ مي‌ريزد.
نفرت‌ نيز تجربه‌ سودمندي‌ است‌ كه‌ امروز به‌ كار مي‌آيد كه‌ هر سلاح‌ برنده‌ را نيز بهر روزي‌ ساخته‌اند.
من‌ و نفرتم‌ در كشاكش‌ زندگي‌ رنگ‌ يافته‌ايم‌ و جان‌ گرفته‌ايم‌.
من‌ و نفرت‌ و كينه‌ امروز آشنائيم‌ و همخانه‌ و
«بهار و خنكاي‌ سايه‌اي‌ در گوشه‌ دنج‌ تابستان‌، لمشگاه‌ حسي‌ است‌ در من‌ كه‌ چون‌ چشمه‌اي‌ متعفن‌ ، مي‌جوشد و روان‌ مي‌شود. به‌ سطح‌ مي‌آيد و جاري‌ مي‌شود. جاري‌ مي‌شود و به‌ همه‌ جا سرك‌ مي‌كشد و به‌ سراغ‌ همه‌ مي‌رود و عشق‌ گويا حفره‌اي‌ است‌ تاريك‌ بر سطح‌ خزه‌ بسته‌ ديواري‌ پست‌ و فرومايه‌ كه‌ پر مي‌شود با سياهي‌ و گنداب‌ و آنچه‌ سر بر مي‌آورد باز نفرت‌ است‌ و سياهي‌.»


* * *


... هنوز خانه‌اي‌ باقي‌ است‌، بر بلندايي‌ بهشتي‌، كه‌ چرك‌ و كثافت‌ را توان‌ آلودن‌ آن‌ نيست‌.


01-05-1379







.......................................................................................................................................................

Comments: Post a Comment

Home