!من كه آبي نبودم |
Saturday, April 24, 2004
من که در کشاکش زمانه رنگ باختهام.
گيس گلابتون , ساعت
10:46 AM
من که سالها جدال مکرر شب و روز را به تماشا نشستهام. من که در آستانه 31 سالگي به تماشاي کودکيهايم نشستهام. امروز فرسوده تر از هميشه به اين ميانديشم که باران نيز هميشه آلودگيها را نخواهد زدود. ... پايان فصل دوم. و فرصتي باز براي استراحتي و تجديد نفسي براي من. و نوشتن آنچه در انديشه داريد براي شما. (0) comments ....................................................................................................................................................... Sunday, April 04, 2004 چهل و هفتمين يادداشت ... كودك در آغوشم دست و پا ميزند. شيريني و حلاوت زندگيست اين كودك كه چون مادر روزگاراني را شادي ميبخشيد.
* * * ... گريان زانوي غم در بغل گرفتهايم و در گوشهاي نشستهايم. براي ما هيچكدام ديگر توان جنگيدن با سرنوشت نيست.
* * * ... گذشت سالها به گونههاي او گرد پيري پاشيده اما گويا هنوز در دل جوان است و شادمان.
* * * ... گويا هرگز مهري در ميان نبوده است كه اين چنين خيرهسرانه و دريده چشم به يكديگر حملهور شدهايم.
* * * ... چنين سرمايي را هرگز بخاطر ندارم. اين رفتن و كندن چقدر ساده بود و بيتفاوت براي او.
* * * ... ! * * * خداوندا! كدامين پايان را بنگارم!؟ اين دفتر و اين مهر و اين محبت را سزاوار كدامين پايان بود؟ كدامين دست بازيگر بر اين همه خوشبختي گرد بيزاري و مرگ پاشيد؟ حاصل اين همه تلاش و ايثار و فداكاري چه بود؟ آيا اين تقدير نانوشته تمامي دوستيهاست؟
پايان 18-03-1379 آري! مرگ نيز فرا رسيد. (0) comments ....................................................................................................................................................... Saturday, April 03, 2004 چهل و ششمين يادداشت ميدانم كه ديگر هرگز تو را نخواهم ديد. ميدانم.
17-03-1379 (0) comments .......................................................................................................................................................
|