!من كه آبي نبودم




Saturday, February 21, 2004

چهلمين‌ يادداشت



براي‌ روزهاي‌ روشن‌ فردا، خانه‌اي‌ خالي‌ بخواه‌!
خانه‌اي‌ خالي‌ كه‌ در آن‌ نه‌ مديحه‌اي‌ از عشق‌ باشد، نه‌ زمزمه‌اي‌ از ناداني‌.
بگذار در خانه‌ خالي‌ تو نه‌ نشاني‌ از آنان‌ باشد كه‌ "عادت‌ و خودخواهي‌" را درآميخته‌اند و به‌ ريا به‌ نام‌ "عشق‌" به‌ تو مي‌ فروشند، نه‌ آنان‌ كه‌ ناپدرانه‌، بهر حقيرترين‌ لذات‌ و هوسراني‌ها، لگد بر عاطفه‌ و جواني‌ تو مي‌كوبند.
خانه‌اي‌ خالي‌ بخواه‌! خانه‌اي‌ خالي‌ بساز! آنقدر خالي‌ كه‌ وقتي‌ خوشبختي‌ به‌ سراغ‌ تو آمد، آنچنان‌ در اعماق‌ خانه‌ات‌ جاي‌ گيرد كه‌ هرگز، حتي‌ تا پايان‌ عمر، تمام‌ نشود.
بگذار درهاي‌ خانه‌ خالي‌ تو فقط بر روي‌ آرامشي‌ باز شود كه‌ همه‌ عمر طلبيدي‌ و نيافتي‌. بگذار اين‌ خانه‌ خالي‌ تو را، نه‌ با آن‌ چند دست‌ لباس‌ و تخت‌ و كمد مندرس‌ تو، كه‌ با زيباترين‌ لحظه‌هاي‌ خوش‌ كودكي‌ يا فرداي‌ روشن‌ پر كنيم‌.
خانه‌ خالي‌ات‌ را بر بلنداي‌ درختي‌ بساز تا هر چه‌ از سبزي‌ و طراوت‌ طبيعت‌ سراغ‌ داريم‌، در خانه‌ تو انباشته‌ شود.
خانه‌ خالي‌ات‌ را بر فراسوي‌ كوهي‌ بساز بلند و ستبر تا به‌ تو تحملي‌ ابدي‌ ببخشد و به‌ خانه‌ات‌ ايستادگي‌.
خانه‌ خالي‌ات‌ را بر دريايي‌ بساز طوفاني‌ و پرخروش‌ تا بيگانگان‌ را ياراي‌ آمدن‌ و آزردن‌ تو نباشد.
خانه‌ خالي‌ات‌ را بر آسماني‌ بساز سخاوتمند و جاوداني‌ تا به‌ تو بخشندگي‌ بياموزد و بي‌نيازي‌.

آري‌! خانه‌اي‌ خالي‌ بخواه‌! خانه‌اي‌ خالي‌ بساز! خالي‌ از ديروز، خالي‌ از امروز و پذيراي‌ فردا.



17-12-1378


آري. آن روز‌ها بازگشته بودم! تلفني و عذرخواهي ساده‌اي و بخشايشي.
هميشه هر چه از من خواسته بود، بدست آورده بود و آن روزبه مانند هميشه، به كرشمه‌اي بخشش طلب كرده بود و من ...





.......................................................................................................................................................

Comments: Post a Comment

Home