!من كه آبي نبودم




Wednesday, February 04, 2004

سي‌ و نهمين‌ يادداشت



راه‌ بسياري‌ آمده‌ايم‌ من‌ و تو، باهم‌ و بي‌هم‌.
وقتي‌ به‌ پشت‌ سر، به‌ امتداد دوردست‌ راه‌ آمده‌ام‌ مي‌نگرم‌، گلهاي‌ خشك‌ يادآور گذشته‌اي‌ شيرينند.
امروز و اينجا محال‌ است‌ بي‌يادي‌ از ديروز و آنجا بگذرد. ياد تو و خاطرات‌ تو حتي‌ روياهاي‌ مرا نيز آشفته‌ كرده‌ است‌.
تلخ‌ است‌ انديشيدن‌ با خود كه‌ حتي‌ وقتي‌ نيستي‌ نيز زندگي‌ آهنگي‌ چون‌ گذشته‌ دارد. فكر اينكه‌ بود و نبودت‌ حتي‌ لحظه‌اي‌ آزردگي‌ خاطر به‌ همراه‌ نمي‌آورد. تلخ‌ است‌ كه‌ زهر هلاهل‌ است‌ اينكه‌ بداني‌ در زندگي‌ پرهياهو و پرتلاطم‌ كسي‌ كه‌ تو خود را همه‌ مي‌دانستي‌، هيچ‌ نبودي‌ و امروز كه‌ نيستي‌، باور نبودنت‌، خاطره‌ بودنت‌، حتي‌ گره‌اي‌ بر ابرو نمي‌اندازد.
گذر زمان‌ چه‌ تلخها آموخت‌ و شوكرانها به‌ كام‌ ريخت‌ كه‌ به‌ خيال‌ سكر لحظه‌اي‌، ذره‌ذره‌ نوشيدم‌ و ندانستم‌ ظرفي‌ كه‌ همه‌ به‌ دهان‌ ببرند، نه‌ تشنگي‌ فرو مي‌نشاند كه‌ بيماري‌ مي‌آفريند.
آري‌! من‌ نيز چون‌ ابلهان‌ خانه‌اي‌ ساختم‌ بي‌بنياد در باد، به‌ اميد عبث‌ اينكه‌ طوفاني‌ نشود، بادي‌ نوزد، حتي‌ نسيمي‌ نيايد كه‌ آمدند و سخت‌ نيز آمدند و در باورهايم‌ ويرانه‌اي‌ بجاي‌ گذاردند و رفتند.
من‌ و جشن‌ تولد بيست‌ و هفت‌ سالگي‌ چه‌ بيهوده‌ به‌ انتظار تو مانديم‌ كه‌ به‌ خواب‌ آمدي‌، به‌ سراغم‌ نيامدي‌.
بي‌مهري‌ات‌ را باور كردم‌، نامهرباني‌ و نارفيقي‌ات‌ را باور كردم‌، حتي‌ نبودنت‌ را باور كردم‌،
فراموشي‌ات‌ را نيز باور مي‌كنم‌.



05-10-1378


اين يادداشت حاصل بغض تنها ماندن در شب تولد بود.
اين نوشته را بيش از تمام نوشته‌هايم دوست مي‌دارم.





.......................................................................................................................................................

Comments: Post a Comment

Home