!من كه آبي نبودم |
Sunday, January 11, 2004
سي و سومين يادداشت سالهاست كه با خود عهد كردهام آن هنگام كه دلتنگ و غمگينم، دست به قلم نبرم. چه هرگز نميخواهم سياه و تلخ و نااميد بنويسم، اما چه كنم كه گاه سرنوشت آنچنان پيش پاي مينهد كه چارهاي نميبينم. * * * ميانديشم زيبارويان و توانگران سيهروزترين مردمانند چه هرگز نخواهند فهميد چه زيباست و لذتبخش، دوستشان بدارند ديگران، بيمنفعتطلبي.
15-08-1378 شاهدي بودم بر خيانتي و فريفتني... تحولي را شاهد بودم، شايد جابجايي دو تن را... باز هم نو رسيدهاي از راه رسيده بود تا ديرپايي رفاقتي را محك بزند، و من در آن ميان تماشاگر بيطرفي نبودم! شايد خوشبختيم كه هنوز تمامي بازيگران نمايش آن روز، در كنار همهيم و شايد نيز، بخشندهاي سادهلوح. دوستي ميگفت: « به عهدت نپاييدي! اين "قلم ديگران شدن" بود.» .......................................................................................................................................................
Comments:
Post a Comment
|