!من كه آبي نبودم




Saturday, September 27, 2003

خاطرات 2



در آن روزهاي دور، براي من تازه پدر شده، همه چيز تازه شده بود ...
و تو شايد نه پدري ميخواستي و نه آشنايي، نه دوستي و نه همزباني. اگر براي من در اين جهان نو شده ستاره‌اي بودي، من براي تو يك فصل زودگذر بودم و بس و افسوس كه چقدر دير ميگذرد اين فصل زودگذر.
در اين سو من بودم، با دنيايي احساس و عاطفه و شور و حال يك پدر واقعي. پر رنگ پر رنگ، و در ديگر سو تو، خالي از هر گونه احساسي، بيروح، خشك و يخزده. كم رنگ و بيرنگ.
من آمدم و ماندم، نه چون تو خواسته بودي، نه چون تو دوستم داشتي، نه چون تو انتخابم كردي،
ماندم فقط براي يك چيز ...
روزها و ماهها گذشت و پيوند ما از جانب من محكمتر ميشد و از جانب تو، ... پيوندي نبود! اما در اين روزها و سالها من چيزهاي زيادي در مورد تو دريافته بودم.
در گرداگرد تو پر بود از كساني كه با توجه به زيبايي ظاهري تو (تأكيد ميكنم، فقط ظاهري) سعي در نزديكي به تو داشتند تا شايد بهره‌اي ببرند. اين كه آيا سرانجام كسي از آنها موفق شد يا نه را هرگز مطمئن نشدم! اما ميدانستم در اين ميان صحبت بسيار است و كيست نداند مردم از كاهي، كوهي ميسازند و باز كيست كه نداند تا كاهي نباشد، كوهي ساخته نخواهد شد.
- ادامه دارد -



23-05-1377






.......................................................................................................................................................

Comments: Post a Comment

Home