!من كه آبي نبودم |
Monday, July 21, 2003
پنجمين يادداشت بارها با تو از ضرورت دلجويي از كساني كه دوستمان دارند ولي از ما رنجيدهاند، سخن گفتم.
در بخشيدن جرعهاي از اين آب، خساست مكن! 13-03-1377 به آرامي طلوعي، چيزي در من شكل ميگيرد. جهان كوچكم، آبستن حوادث تازهايست. بلوري شكستني، به دست لرزان كودكي سپرده شده است. با هر گام برداشتني، دلم ميلرزد. چه آسوده ميخرامد، ميخراشد، ويران ميكند، … ! … و در شگفتم كه چگونه ما هميشه، شكست خورده و نالان، از ويرانهها آغاز ميكنيم. .......................................................................................................................................................
Comments:
Post a Comment
|