سرآغاز سخن
براي آغاز هرگز دير نيست حتي اگر آغازي دوباره باشد.
سالها پيش بود شايد، بدرستي بخاطر ندارم چند سال. هنگامي كه در آغاز نوجواني براي اولين بار دست به قلم بردم و نوشتن آغاز كردم سرشار از احساس بودم و شور جواني و بسيار ناپخته و خام. امروز از منظر 25 سالگي گذشته بسيار دور است و «من» قديم بسيار كوچك و خردسال. اما اين «من» 25 ساله، امروز ديگر خالي از شور و حال جوانيست.
براي من، امروز نوشتن، صرفا خالي كردن عقدههاي دل بر روي كاغذ پرتحمل نيست. امروز به دنيا بگونهاي ديگر مينگرم.
نوشتن را بهر آموختن آغاز ميكنم اما نه به خود، به آنان كه دوستشان دارم.
شايد نوشتههاي من و آموختههاي من هرگز به كار كسي نيايد. چه باك، چه باك از تلاشي بيحاصل از كسي كه سالهاي كوتاه عمرش را صرف دوست داشتن و محبت ورزيدن كرده و خواهد كرد.
اين نوشتهها ميتوانست مجموعه گلايههاي دوستي از دوستي باشد و شايد ميبايست واقعا هم همينطور ميبود، اما نميدانم چه ضرورتي، براستي چه ضرورتي مرا به اين بيراهه دلپذير كشاند كه از زندگي بنويسم. از زندگي كه سياه ميشمرندش، از عشقي بنويسم كه بيحاصل ميخوانندش و از انسانيتي بنويسم كه بزرگداشت، تنها سهم آن در دنياي امروز ماست.
07-02-1377
25 سالگي يعني گذشتههاي دور.
25 سالگي يعني صداقت و دوستي، يعني همهي آنچه بدنبالش امروز سرگردانيم.
25 سالگي يعني حس آرامش از بيادآوري روزهاي پر تشويش.
25 سالگي يعني آغازي از ميان همهي آغازها.
25 سالگي يعني چكيدهي همه جواني ما.