!من كه آبي نبودم




Saturday, July 12, 2003

ابتداي‌ كلام‌ : آشنايي‌ ...



اين‌ صبح‌، اين‌ نسيم‌، اين‌ سفره‌ مهيا شده‌ سبز، اين‌ من‌ و اين‌ تو، همه‌ شاهدند
كه‌ چگونه‌ دست‌ و دل‌ به‌ هم‌ گره‌ خوردند ... يكي‌ شدند و يگانه‌.
تو از آن‌ سو آمدي‌ و او از سوي‌ ما آمد، آمدي‌ و آمديم‌.
اول‌ فقط يك‌ دل‌ دل‌ بود، يك‌ هواي‌ نشستن‌ و گفتن‌.
يك‌ بوي‌ دلتنگ‌ و سرشار از خواستن‌، يك‌ هنوز با هم‌ ساده‌.
رفتيم‌ و نشستيم‌، خوانديم‌ و گريستيم‌.
بعد يكصدا شديم‌، هم‌ آواز و هم‌ بغض‌ و هم‌ گريه‌،
همنفس‌ براي‌ باز تا هميشه‌ با هم‌ بودن‌.
براي‌ يك‌ قدم‌ زدن‌ رفيقانه‌، براي‌ يك‌ سلام‌ نگفته‌، براي‌ يك‌ خلوت‌ دل‌ خاص‌،
براي‌ يك‌ دل‌ سير گريه‌ كردن‌ ...
براي‌ همسفر هميشه‌ عشق‌ ... باران‌
باري‌ اي‌ عشق‌، اكنون‌ و اينجا، هواي‌ هميشه‌ات‌ را نمي‌خواهم‌ ...
نشاني‌ خانه‌ات‌ كجاست‌؟

سيد علي‌ صالحي‌ - نشاني‌ها






.......................................................................................................................................................

Comments: Post a Comment

Home