!من كه آبي نبودم




Saturday, February 18, 2006

پنجاه و دومین یادداشت



هنوز هم خواب مي‌بينم!
… تكه كاغذي در دست، در كوچه‌هايم مي‌دوم. تو را مي‌بينم. ايستاده بر گذرگاهي، خنده‌اي بر لب. هنوز هماني. … بي‌‌اعتنا مي‌گذري.
من باز مي‌دوم. بر كنار پنجره‌اي، نگاهي و … هماني.
در سايه‌سار درختي يا حتي گلي! ايستاده‌اي و مغازله‌اي. هماني. باز مي‌دوم.
مي‌دوم و مي‌گريزم. سايه مي‌شوي. همان سايه مي‌شوي كه بودي، دور مي‌شوي، دور دور …
مي‌ايستم! آنقدر دويده‌ام كه ديگر در جايي آرام بگيرم كه هيچ نباشد. باز جنگلي و سايه‌اي و آرامشي. مي‌نشينم. آرام مي‌گيرم. انگار كه تو نيستي. به دستهايم مي‌نگرم. هنوز تكه كاغذم را دارم. مي‌گشايم. همان ياد و خاطره‌، همان خواب، همان نوشته‌اي. هماني.



12-03-1380






.......................................................................................................................................................

Comments:
کوشین؟
 
Post a Comment

Home