!من كه آبي نبودم




Wednesday, September 14, 2005

هشتمین شعر



بگو چه چاره كنم
صداي بغض تو مي‌آيد از كرانه دور
طنين هق هق من ميرود به همره باد
نه در كلام تو يك واژه بليغ و سرود
نه در روايت من يك نشان ز گفته شاد
بگو چه چاره كنم
كه من ز چنگ جدايي نمي‌شوم آزاد
بگو چه چاره كنم

تو در سراي غمت خفته‌اي به شهر غريب
منم به خانه خود در حصار تنهايي
نه در كوير خيالم اميد ديدن تو
نه در خزان تنم قدرت شكيبايي

تو اي ملامت محض
چگونه پر بكشم كه در ميان ما كوه‌ها و صحراهاست
بيا زود بر احوال خويش گريه كنيم
كه فاصله ما به قدر درياهاست
بگو چه چاره كنيم
تو را به خدا بگو چه چاره كنيم

در آخرين پيغام به لحظه بدرود
زپيك نسيم بشنو هاي هاي غربت من
خدا كند به ديدار يكديگر برسيم
و اگر به من نرسيدي بيا بر سر تربت من
بگو چه چاره كنيم ...



شاعر - ناشناس‌






.......................................................................................................................................................

Comments:
سلام . اول باید از نوشته های خوبتون تشکر کنم و بعد هم گله از اینکه مدت زیادیه ما رو برای دیدن نوشته های جدیدتون منتظر گذاشتید . اگر این دوست قدیمیتون رو شناختید براش ایمیل بزنید لطفا .
mohammadr_asgari@Yahoo.com
 
سلام ... خوب بود ...
 
Post a Comment

Home